فدایی چشمان معصوم تو ...
دخترم ،خیلی کم پیش میاد اینطوری تو چشام نگاه کنی ، نگاه های آنی رو نمیگم ..، از یک نگاه عمیق و با معنی صحبت میکنم ، نگاهی که قلبم رو لرزوند... وقتی دو روزه بهونه گیر شدی و از بغل مامانی پایین نمیای ، وقتی تا دم آشپزخونه میرم و جیغ های تو پشت سرمه ، وقتی از صبح تا عصر که بابایی میاد هیچ وقتی برای کارهای شخصی خودم ندارم ،وقتی خسته شدم و سرت داد زدم.... تو چشام خیره شدی ، چشات برق عجیبی میزد خیلی شرمنده شدم
نویسنده :
مامان منصوره
16:38